شعر خواهم گفت از جنس سیاه
ازگناه و ناله و هی آه و آه
ای خدایا مر نگفتی خواب برارباب نیست؟
مرنگفتی خفتگان را در قیامت آب نیست؟
پس چرا از درد من آسوده خوابیدی خدا
من که در اوج گناهم , مشکلاتم را که تو دیدی خدا
توکه دیدی قادر نفسم نیم(niam)
خود تو گفتی ناتوان را حامیم
مرنگفتی هر گدا را روزیم؟
مرنگفتی بر شکسته پیکران پیروزیم؟
مر نگفتی راه زنده بودنم آموزیم؟
ای خدایم دیدی و اینگونه در حُرم حرم میسوزیم؟...
من همان کشتی شکسته بر فراز زندگی
من همان محتاج اندک بندگی
من همان سختی کش یک جرعه از بالندگی
من همانم که دلی خوش کرده بر یک عشق , از رو سادگی
من همانم که پرستم یک خدای ساختگی...
پس تمامه حرفهای تو هواست؟
آن همه پیغمبرانی که فرستادی کجاست؟
یک پیمبر نه...نیمش را فرست ای کردگار
تا کند بر این دله من بلکه کار...
ای خدایا من محبم! شعرمن نی اعتراض و کفر بود!!
حرف من بر صحّت دیوانگیم مهر بود...
اما چه سود؟!!!!
ya allah
(moheb)
سلام آقا مصطفیحالت خوبه دیگه سراغ مانمیای
کتاب عشق بازی را اگر یاتا الف خوانی
ز روی و موی او دانی حدیث کفر و ایمانرا
التماسدعا یا علی مدد هو حق مدد
:)
آخ گفتین
تا کند بر دله من بلکه کارر...